پدر! مرا ببخش اگر ناخنهای ضربدیدهات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود.
پدرم تنها کسی است که باعث میشود بدون شک باور کنم، فرشتهها هم میتوانند مرد باشند.
پدر بلندترین شعر عاشقانه برای یک دختر است.
هیچ چیز به اندازه یک کوه شبیه پدر نیست.
پدر اولین قهرمان یک پسر و اولین عشق یک دختر است.
پدر! من نبودم و تو بودی. بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی. حالا سالهاست که با بودنت زندگی میکنم. هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی.
حواسمان به چروکهای دور چشم و لرزش دستهای پدرانمان باشد. حواسمان به تر شدنهای گاه و بیگاه چشمهای کمسو و دلتنگیشان باشد! حواسمان باشد که آنها تمام عمر حواسشان به ما بوده است.
پدر جان! ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمیبینمت؛ ببخش تمام نادانیها و نفهمیها و کجفهمیهایم را. اعتراضها و درشتیهایم را و هر آنچه را که آزارت داد.
راحت نوشتیم بابا نان داد؛ بیآنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه جوانیاش را داد.
سر سفره چیزی نبود؛ یخ در پارچ و پدر هر دو آب شدند.
دختر که باشی میدانی اولین عشق زندگیات پدرت است. دختر که باشی میدانی محکمترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدر است.
گفت: با پدر جمله بساز! گفتم: من با پدر جمله نمیسازم، دنیام را میسازم.
پدر تکیهگاهی است که بهشت زیر پایش نیست. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات به تو لبخند بزند تا تو دلگرم شوی.
اگر بدانی چه کسی کشتی زندگی را از میان موجهای سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ «پدرت» را میپرستیدی.
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار میشود اما زودتر از او به خانه بر میگردد.
به سلامتی پدری که «نمیتوانم» را در چشمانش زیاد دیدم ولی از زبانش هرگز نشنیدم.
سفیدی رویم را در ازای سپیدی مویت نمیخواستم پدرم.
پدر و مادر تنها کسانی هستند که وقتی دیگر آنها را نداریم، قدرشان را میدانیم.
مردانهترین دستی که میتوانی در دستت بگیری و از هیچچیز نترسی، دستهای گرم و مهربان پدر است.
پدرم! غربت نگاه باران زدهام را به طلوع دستهای تو میسپارم.
تقدیم به تمام تکیه گاهای دختران
آخرین نظرات